مهدی نوروزیان : با درگذشت گرشاسب و پایان سلسله پیشدادیان،افراسیاب بار دیگر طمع حمله به ایران را در سر می پروراند. زال، لشکری با ساز و برگ جنگی آماده کرده است تا به مقابله با افراسیاب رود اما چون شاهی بر تخت نیست لشکر را چون بدن بی سر می بیند. فرزند خود رستم را به البرز کوه گسیل می کند که قباد را دریابد و او را به زابلستان آورد تا ردای شاهی بر تن کند و بر این پیکر بی سر، سروری کند.رستم به البرز کوه روانه می شود در مسیر رسیدن به قلعه الموت در محلی به نام "پشند" اطراق می کند رستم که در آن زمان نوجوانی بوده صاحب فرزندی می شود به نام "شاهین".شاهین در همان منطقه البرز کوه می ماند و بزرگ می شود از او چند فرزند بر جای می ماند:"بهمن،سلطان،شاپور،انوش،ارمند".
هر کدام از این ها صاحبان فرزندانی می شوند که شهرت آنان به نام اجدادشان است.فرزندان بهمن،بهمنی می شوند،فرزندان شاپور،شاپوری و.....این روایت نه در شاهنامه فردوسی که در نقل قول های مردم روستای فشند دهان به دهان می شود؛روستایی در ۷۵ کیلومتری غرب تهران و در دامن کوه های سر به آسمان کشیده البرز.روستایی که مردمانش برای خود قدمتی چندین هزار ساله متصور هستند و جد خود را به رستم دستان می رسانند.فشند،پشند بوده است اما با هجوم اعراب به ایران حرف"ف"به جای"پ"می نشیند و پشند،فشند می شود. این روستا به دو ناحیه اصلی پایین محله و بالا محله تقسیم می شود،پایین محله ها کشاورز بودند و بالا محله ها دام دار.تاریخ و فرهنگی که اهالی برای خود قائلند به قدمت ایران است.فشندی ها تاریخ خود را با ملیت و مذهب آمیخته اند. امامزاده دارند و هم شهریانی که مدعی اند با امام زمان دیدار کرده اند."ملا محمد زمان فشندی" و "ملا محمد علی فشندی" دو همشهری انان هستند که مدعی اند به این دیدار نائل آمده اند.در کنار تاریخ پر سابقه ای که برای خود متصورند فهرستی از اولین ها و ترین ها را نیز در سابقه روستای خود ثبت کرده اند.از نخستین تولید کننده سیگارت گرفته تا نخستین سازنده دستگاه های چاپ.از "دکتر خدیو"، ابداع کننده بهداری ارتش تا "پروفسور ساعدی" پیش گام جراحی قلب باز ریشه در این روستا دارد. در میان رهبران مشروطه فشندی هست در سازمان فضایی ناسا هم.از دارالفنون تا محضر استاد کمال الملک را فشندی ها از نزدیک چشیده اند.اما این فهرست بلند و بالا و پر افتخار فشند را سوژه این گزارش نکرده است.فشند سوژه شد زیرا زادگاه محمود بهمنی رییس کل بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران است.کسی که نامش در پس نام های پر طمطراق فشندی ها می آید.بهمنی در محله راسته کوچه فشند به دنیا امد و تا دوره ابتدایی را در انجا درس خواند.مدرسه ای که قدمت ان به سال ۱۳۰۸ باز می گردد و از نظر فشندی ها جزو اولین مدارس شکل جدید در ایران است.
داستان یک زندگی
پدر محمود بهمنی "احمد علی" بوده است مردم روستا او را با اتوبوس به یاد می آورند که صبحگاهان از فشند به سمت تهران حرکت می کرد و در گرگ و میش شبانگاهی از تهران به شهر بازمی گشت.احمد علی از معتمدان روستا بوده و کشاورزی را رها کرد تا راننده روستا شود.صبح که حرکت می کرد، ظهر تهران بود به گاراژی در میدان قزوین می رفت. دو ساعتی استراحت می کرد و ساعت دو از تهران به سمت فشند حرکت می کرد.یکی از اهالی محله می گوید زمانی که احمد علی اتوبوس داشت راکب بسیاری از مردم، الاغ و قاطر بود.این گفته او بیشتر در بالا نگه داشتن منزلت حاج محمود بیان می شود تا احمد علی چون هم روستایی حاج محمود در حال شرح اصل و تبار آقای رییس کل بود.بنابراین مهم بود که مخاطب او تصور نامربوطی به گذشته رئیس کل نداشته باشد.محمود که ابتدایی را تمام می کند احمد علی شهر و دیار را رها می کند و به تهران می رود.
از راسته کوچه تا پا چنار
محمود به همراه خانواده از "راسته کوچه"به محله پاچنار تهران می رود.احمد علی اتوبوس را می فروشد و توزیع کننده شیر می شود.یکی از اهالی محل که در آن زمان نوجوانی بوده می گوید به همراه احمد علی هر روز صبح شیر، از فشند جمع می کرده و به تهران می برده است.مشتریان شیر احمد علی بستنی فروشی ها تهران بودند.روستایی ها از محمود، تصویر یک کودک با هوش را در ذهن دارند و از جوانی و نوجوانی اش تصویری یک هم ولایتی که تابستان سری به دیار آبا و اجدادی می زده است.نسل جدید هم او را به ویلا و سمتش می شناسند.ویلایی که شیروانی قرمز رنگ آن از ورودی فشند پیدا است.درختان تنومند و دیوارهای بلند آن، درون ویلا را از نگاه بیرونی ها محفوظ کرده است.یک سوی ویلا به دشتی می رسد که پر از درخت و سوی دیگر به رودخانه ای که از میان ده می گذرد.
روزگار سپری شده یک ده سالخورده
روستایی که می گویندقدمتش به سه هزار سال می رسد اکنون جمعیتی به تعداد سه هزار نفر ندارد.ده پر است از پیرمردان و پیر زنانی که همانند آفتاب نیمه جان فشند در زمستان، قوت و حدتی برایشان باقی نمانده است.از آفتاب نشینی پیر مردان و زنان هم نشانی نیست.ساعتی در ده باید گشت زد تا فردی را یافت.سرمای استخون سوز فشند مردم را به زیر کرسی خانه ها فراری داده است. جوانان یا به تهران می روند یا با ظهور شهر جدید هشتگرد در بیخ گوش آنان، ترجیح داده اند به جای زندگی در خانه های روستایی در آپارتمان های شهر جدید سکونت کنند.برخی زمین های اجدادی را که تا قبل از پیدایش شهر جدید، متری ۵۰۰ تومان نمی ارزید حال متری ۲۵۰ هزار تومان می فروشند.پولش را می گیرند و برای خود کسب وکاری راه انداخته اند.بنگاه داری،خرید و فروش آپارتمان در هشتگرد،باغ در فشند پیشه جدیدی مردمانی است که روزی "سیب زمینی" آن شهرت جهانی داشت.اما نه کاشتی است و نه برداشتی کی از فشندی ها می گوید سیب زمینی قصه پر غصه ای دارد اما انقدر قصه می گوید که غصه سیب زمینی را فراموش می کند.برای خبرنگاری هم که در جست و جوی نام و نشان رییس کل بانک مرکزی سیب زمینی فشندی آن قدر اولویت ندارد که در جست و جوی کشف ریشه انقراضش باشد حتی اگر خبرنگار حوزه اقتصادی باشد یافتن نشانی تازه از مرد اول ساختمان فیروزه ای میرداماد بر این داستان اولویت دارد.این روحیه توسعه نیافتگی البته ریشه ای به قدمت همان تاریخ ادعایی فشند دارد که همیشه به جای جست و جوی ریشه ها در ظاهر گرفتار مانده ایم.
رییس کل از نگاه همولایتی ها
پس از ساعتی که سرگردان در فشند چرخ می زنیم جوانی را می یابیم که اصالتا اهل فشند است.از او می خواهیم ویلای رییس کل را به ما نشان دهد او همراه ما می آید راسته محله را که کمی پایین می رویم به ویلای دکتر می رسیم.ویلای که دیوارهای بلند آن ۵ هزار متر زمین را احاطه کرده است.ساختمانی کاملا متفاوت از خانه های فشند.بلد روستایی اصرار دارد که می توان از درون ویلا عکس گرفت.زنگ در را می زند تا سرایدار در باز کند زنی در را بازمی کند.اضطراب در نگاهش موج می زند و تقلا دارد به گونه ای در استانه قرار گیرد که بلد محلی نتواند به اندرون راه یابد.اصرارهای جوان فشندی راه به جایی نمی برد.سرایدار اجازه ندارد ما را به درون خانه راه دهد.جوان روستایی می گوید"اگر از اهالی فشند بود به راحتی می گذاشت از جای جای ویلا عکس بگیرد اما این ها چون افغانی هستند و ما را نمی شناسند هیچ کس را به درون خانه راه نمی دهند."سرایدار ویلای رییس کل بانک مرکزی یک مهاجر است. مهاجران تا روستایی در دل کوه نفوذ کرده اند. روستایی که برخی مردمانش به واسطه نوید کار پیشه ای نگرانند سال های دیگر خالی از سکنه شود.جوان روستایی می گوید تمام خانه های فشم را او برق کشی کرده است از او می پرسم کار ویلای دکتر بهمنی را نیز او انجام داده است.با حسرتی معصومانه می گوید:از این شانس ها ندارد کار این ویلا به غریبه ها رسیده است.البته عرق محلی اش اجازه نمی دهد پیش یک غربیه بد هم ولایتی را بگوید از او تعریف می کند و می گوید هر گاه به فشند امده با مردم محل جوشیده، ساده و صمیمی با آنها هم کلام شده و به همه احترام گذاشته است.روحیه ای که دیگر هم ولایتی ها نیز بر آن صحه می گذارند.یکی از اهالی دستی در شعر و عرفان دارد.با حاج محمود بهمنی خویشاوندی دور دارد بازشسته ای است که دور از خانواده در دامنه ییلاق در جست و جوی خلوتی عارفانه است.خانواده حاج محمود را خوب می شناسد. اقوام پدریش بنیان گذار صنعت چاپ در ایران بوده اند.منصور بهمنی با حاج محمود بهمنی، نبست دوری دارد. او معتقد است شهرت بهمنی ها بیش از ان که به منصور باز گردد به محمود باز می گردد.زیرا او بود که با ریاست بر بانک مرکزی این فامیلی را معروفیت داد.عارف به خلوت نشسته در دامنه البرز از تورم و پرواز قیمت ها می نالد نگران است. گرچه به آینده خوش بین.وقتی به او می گویم مسئول تورم در این کشور، بچه محل آنان است می خندد و می گوید اتفاقا در انتقاد از او شعری سروده است.روایت می کند زمانی که سکه پانصد تومانی ضرب شد رییس کل تورم را ۹ درصد بیان کرد.در حالی که احساس او می گفت تورم بیش از این ارقام است.شعری بلند سروده که در آن گرانی و بالا بودن قیمت داد سخن داده است.مدعی است در سال ۸۸ پیش بینی شرایط امروز سکه و افزایش قیمت آن را کرده است.شعر خود را می خواند تا صحت این ادعا را اثبات کند.از او می پرسم سال ۹۱ سالی چیست؟می گوید دلار.چرا؟من شاعرم با احساسم می گویم دلیل نخواه.جوانی را می یابیم که در ابتدای ده، دکه ای دارد روبروی قبرستانی که پدر حاج محمود در آن آرامیده است.او از حاج محمود یک کار به یاد دارد برای دهی که بانک نداشته، بانک اورده است.تیر ماه ۸۹ بهمنی یک شعبه بانک ملی را در فشند افتتاح می کند تا در این روستا پس از سال ها بانکی شروع به فعالیت کند.البته بانک صادرات پیش از انقلاب، شعبه ای در فشند داشته اما در ابتدای انقلاب جمع شده است.جوانی دیگر که بنگاه املاک دارد معتقد است حاج محمود دست خیر دارد می پرسم چرا؟ می گوید برای اکثرا فشندی وام خرید خودرو ردیف کرد.مرد میان سالی که بازنشسته نیروی انتظامی است هم ولایتی خود را شایسته ریاست کلی بانک مرکزی می داند اما او بلافاصله می گوید این سخن را در انتخاب بین بد و بدتر می گوید.معتقد است اگر این گونه نگاه کنید بهمنی رییس کل اصلحی برای بانک مرکزی است.یاد حرف بهنی در اتاق تهران افتادم که در جمع بازرگانان گفت انتخاب هایش برای بانک از میان بد و بدتر است زیرا در چنین شرایطی کسی حاضر نیست پست دولتی قبول کند.مرد میان سال دیگری که او نیز بنگاه دار است رییس کل را در دوران جوانی بیاد دارد.می گوید "تابستان به فشند می امدند . سرش در کار خودش بود".می گویم مدیریتش را چگونه می بینی؟می گوید:" نرخ سود را که بالا برد کار ما را خراب کرد.زمین دو هفته بود در فشند و هشتگرد بازار پیدا کرده بود مشتری می آمد.داشت پول به این سمت می آمد که آقای بهمنی نرخ سود را بالا برد و دوباره شرایط به حالت قبل بازگشت".از او که جدا می شویم همراهم می گوید اگر چنین بوده خدا پدر رییس کل را بیامرزد چون پول سمت زمین می رفت دهک های متوسط درآمد بیچاره بودند.من سکوت می کنم و فقط یاد این جمله محمود بهمنی می افتم که در حاشیه گفت و گوی چند هفته پیش مطرح کرد.یادم می آید که گفت: "من آدم اهل مدارایی هستم اگر قرار باشد همان اول زیر همه چیز زد کار پیش نمی رود باید ماند و ساخت". آن روز به این جمله رییس کل زیاد فکر کردم.به این که آیا ماندن او می تواند به ساختن منجر شود؟